ابتدا خلاصه ای از فصل بعدی کتاب جوانان و مناسبات نسلی، که مصاحبهی دکتر غلامرضا کاشی (استاد دانشگاه علامه طباطبایی) است را با شما در میان می گذارم:
خلاصه فصل ششم: بازتاب دو تجربه گرم نسلها
1- اینگونه نیست که واقعاً به واسطهی گروههای سنی، به طور جدی تفاوت و شکافی به وجود آمده باشد، بلکه این تفاوتها ناشی از: تحصیلات، شهری شدن، جذب بیشتر در شبکه های ارتباطی جدید و... =>دکتر غلامرضاکاشی، به شکاف نسلی اعتقاد ندارد و به تفاوت نسلی معتقدست.
2- تحقیقات اجتماعی => شبکهی اعتماد در حوزههای بیرون خانواده بسیار سست است. یعنی سطح اعتماد در روابط خانوادگی به شدت بالاست ولی هرچه به سمت اقوام، دوستان و دیگران که سطح روابط چهره به چهره نیست برویم، چندین و چند برابر این اعتماد کاهش می یابد.
این مسئله به سیاستهای خاص نظامی-سیاسی ایران نیز برمی گردد. یعنی تأکید بیش از حد بر ارزشهای خانوادگی از یک طرف + سرکوب نهادهای مدنی و اجازه ندادن به حیات نهادهای اجتماعی و سرکوب هرگونه هویت میانهی اجتماعی در عرصههای فرهنگی-اجتماعی و یک جور تمایل توتالیتاریستیک در مقولهی هویت => سست کردن بنیهی جامعه مدنی.
3- موجی که اواخر 40 و 50 شکل گرفت: مذهبیها و تودهایها که هردو میخواستند سیاست را تابع هنجارهای اخلاقی کنند، یکی اخلاق شریعت را میخواست و دیگری هم عدالت را. جوان امروز نیز در سیاست دخالت میکند، اما خیر اعلاء (هداف آرمانی) را جستجو نمی کند که خیر اعلاء اعم از عدالت یا سعادت اخروی باشد => در سیاست، سیاست را جستجو می کند => خواسته های معنوی اش را هم در جای دیگری تحقق میبخشد > دین و سیاست را خیلی به هم پیوند نمیزند.
4- نسل اول و دوم انقلاب، به صورت تکلیفی با سنت روبرو شد، اما نسل جدید کمی زیباشناسانهتر از ما با سنت روبرو میشود. همانطور که پدران ما نسبت به ما اینگونه بودهاند => بازگشت نسل نوهها به نسل پدربزرگها
5- ما در انقلاب خواستیم انسان دینی را تعریف کنیم، یعنی آن چیزی که عرفای ما و علما از مریدانشان در حلقهی خصوصی میخواستند، ما از تودههای مردم در فضا و بیان سیاسی میخواستیم و این کار عجیب و غریبی بود
6- نسل جدید و بدون خاطره، حساسیت کمتری نسبت یه مسایل سیاسی دارد => به هنجارسازیها و هویتسازیهای عرصهی سیاست هم کمتر گرایش دارد (مانند هویت اسلامی و ایرانی و تمام مفاهیمی که هویتسازند) => جامعه ایران به سمت یک پلورالیزم فرهنگی پیش میرود و این پلورالیزم می تواند در جامعهی ما زمینه ساز دموکراسی نیز باشد => سیاست، وجههی اولویتدارخود را از دست داده است => زمینهساز جامعهای نُرم و متعادلتر و با خشونت کمتر. البته این مطلب میتواند به همان اندازه هم بد باشد. به این معنا که عوامل هویتساز در حال ضعیف شدن است => جامعه در حال ذرهای شدن است => بحران ساختاری هویت => جامعه ایران به نوعی از فاشیسم میرسد: یا از هم میپاشد و یا در یک قدرت فاشیستی جمع می شود.
7- به نظر دکتر غلامرضاکاشی، حذف "جمهوری اسلامی" در صحنهی سیاسی ایران فوقالعاده مخاطرهآمیز است. چون جمهوری اسلامی نمیتواند یک آلترناتیو (جایگزین) فراگیر داشته باشد و حذف آن، جامعهی سیاسی ایران را چندپاره میکند و چندپارگی آن یعنی خشونت فراگیر، تجزیهی نظامی-سیاسی و اعمال فاشیستی با قدرت و زور و تهدید ... => اگر تحولاتی در چارچوب تداوم جمهوری اسلامی در ایران اتفاق بیفتد، بهترین شانس برای ماست و البته این امر، منوط به معدل بازیگران تعدیلکننده و بازیگران مخالف تعدیل در عرصه سیاست است که فرصت عمل هریک، شرایط را آرام یا مخاطرهآمیز می کند.
8- به نظر من و به قول هابرماس و گلنر: مفهوم سکولاریسمی که در جامعهی غربی وجود دارد، در جامعهی ایران نخواهد بود. اصلاً سکولاریسم در جوامع اسلامی هیچ وقت تحقق پیدا نکرده و نخواهد کرد. (پرسشگر:سکولاریسم به معنای لائیسم؟) هم لائیسم، هم جدایی دین از سیاست. اگرچه در ایران جدایی دین از حکومت ممکن است اتفاق بیفتد، ولی جدایی دین از سیاست، خیر! زیرا بین این دو مقام تفاوتهای بسیاری وجود دارد.
ادامه مطلب در وبلاگ من
منتظر نظراتتان هستم ...
پیروز و سلامت باشید
No comments:
Post a Comment